وبلاگ

نویسنده‌ای برای دایناسورهای منقرض شده

برایان موزس علی الظاهر شاعر است اما شبیه نویسندگانِ عجول و کودک ندیده‌ی انجمن روان‌شناسی کتاب می‌نویسد. او دوست دارد در مورد احساسات کودکان با آن‌ها سخن بگوید. اما به یک روش دایناسوری. تمام کتاب‌های مجموعه احساسات دایناسوری، ویژگی‌های مشترکی دارند:

1) در تمام کتاب‌های احساسات دایناسوری، شخصیت اصلی کتاب با ویژگی‌ منفی معرفی می‌شود. خواننده‌ای که قرار است با شخصیت اصلی کتاب همراه شود و با او همذات پنداری کند، در همان ابتدا با یک موجود مسئله‌دار روبه رو می‌شود: ویلیام همیشه نگران است و غر می‌زند، تری همیشه می‌ترسد و پنهان می‌شود، داینا همیشه عصبانی است و فریاد می‌کشد. این نقطه عزیمت در ادبیات کودک اشکالاتی را ایجاد می‌کند. (در این زمینه فقط کافی است افتتاحیه ناداستان‌های موزس را با داستان‌های پولت بورژوا مقایسه کنید)

2) در ادامه برای شخصیت پردازی ، موزس در صفحات متعدد خواننده را با موقعیت‌های مختلفی روبه رو‌ می‌کند که دایناسور مدام می‌ترسد، فریاد می‌کشد یا دچار نگرانی و استرس می‌شود. بدون اینکه لحظه‌ای خلق شود و مخاطب فرصت داشته باشد که دایناسور مسئله دار را بشناسد و به او نزدیک شود. نویسنده ناشیانه فکر می‌کند با تصویرپردازی کلی و مرور تیتروار موقعیت‌های مشکل زا و بدون در نظر گرفتن عناصر روایی می‌تواند حس کودک را درگیر کند.

3) از نیمه دوم کتاب‌ها به شکل اعجاب آوری دایناسورکوچولو به آگاهی می‌رسد و در مورد احساساتش حرف می‌زند، پدر و مادرش خردمندانه به حرف‌های او گوش می‌دهند و به فرزندشان راه حل‌های ژیگولیِ روان‌شناسانه ارائه می‌دهند و نهایتا دایناسور کوچولو با انجام آن‌ها از شر احساسات منفی خلاص می‌شود.

این سه ویژگی در آثار موزس سبب می‌شود، ارتباط کودک با کتاب برقرار نشود. اولا شخصیت پردازی درستی در ذهن کودک شکل نمی‌گیرد. یعنی کودک اصلا فرصت نمی‌کند به شخصیت داستان نزدیک شود و احساس او را درک کند. بدلیل تعدد موقعیت‌ها و پرهیز از تکرار (امری که کودک برای فهم یک مسئله یا موقعیت به شدت به آن نیاز دارد)، موقعیتی که احساسات را درون کودک فعال کند ساخته نمی‌شود. و در نهایت راه‌حل‌ها در حد یکسری توصیه‌های روان‌شناسانه برای مخاطب بزرگسال باقی می‌ماند.

این بحث فارغ از ارزیابی‌ راه حل های ارائه شده در کتاب است. اگر می‌خواستیم در مورد راه‌حل‌ها صحبت کنیم احتمالا وضعیت موزس از این هم بدتر می‌شد. موزس از آن دست نویسندگانی است که دغدغه روان‌شناسانه دارند و فکر می‌کنند در مقام نویسنده در مقام خالق مایشا هستند و می‌توانند بدون در نظر گرفتن ظرفیت‌های شناختی کودک و اشراف بر عناصر روایی و داستان، با هر قالب و فرمی پیام روان‌شناسانه خود را به کودک منتقل کنند.

دیدگاهتان را بنویسید