آقای سیدعلی صدرایی
من سیدعلی صدرایی هستم؛ سرنوشت زندگی من با کتابها رقم خورده است و فکر میکنم با فعالیتهایی در این حوزه میتوانم کاری کنم تا کودکان و نوجوانان بیشتری با کتابها دوست شوند، دنیایشان وسعت پیدا کند و بزرگ فکر کنند.
1) نقطه آغاز: خانواده معمولی، ذهنی کنجکاو
داستان مواجهه من با کتاب از دوران ابتدایی شروع میشود. تا پیش از آن خاطره روشنی در خصوص کتاب و مطالعه ندارم. از سال سوم ابتدایی عادت عجیبی در من شکل میگیرد. آن سالها من مشغول مطالعه و خلاصه برداری کتابها میشدم. یک دفتر 40 یا 60 برگ برمیداشتم، یک یا چند کتاب را در مورد یک موضوع مطالعه میکردم، قسمت های جذاب را انتخاب میکردم، و سپس داخل دفتر این قسمتها را رونویسی میکردم. میخواستم دایرهالمعارف اختصاصی خودم را داشته باشم. یادداشت برداری را به گونه ای انجام میدادم که نهایتا برای دفتر فهرستی از مطالب بنویسم و خروجی کار را در قالب یک کتاب دست نویسی شده نگه داری کنم. 10 12 تا از این دفترها در طول دوران ابتدایی آماده کردم.
2) فراموشی اول: دوره نوجوانی
خلاصهبرداری کتاب و تالیف دایرهالمعارفهای شخصی سازی شده تا اوایل دوران نوجوانی ادامه پیدا کرد. اما هر چقدر در دنیای نوجوانی بیشتر فرو رفتم و به کنکور نزدیک شدم، از کتاب فاصله گرفتم. اما از هر چند گاهی ذهن کنجکاوم حصارها را درهم میشکست و مدتی درگیر متن، کتاب یا مقالهای خارج از مباحث درسی میشدم.
3) دانشگاه: تحصیل در رشته خودساخته کتابخوانی
اگر بخواهم کل دوران تحصیل کارشناسی ام را در رشته مهندسی صنایع در عبارات کوتاهی خلاصه کنم. باید بگم در این دوران من احساس میکردم وظیفه ای جز دانایی ندارم، ژرفاندیشی و مطالعه عمیق انسان و هستی و متاسفانه همان بلایی را که مهندسی صنایع سر سایر رشته های مهندسی میآورد. من بر سر کلیه رشته های علوم انسانی آوردم. ساعتهای بیشمار در کتابفروشی ها میماندم. و از میان انبوهی از موضوعات دنبال کتاب میگشتم. روانشناسی، مطالعات اجتماعی، اسطوره، هنر و سینما، فلسفه، ادبیات، علوم ارتباطات و رسانه و هر آنچیزی که فکرش را بکنید نظر من را جلب میکرد. یک هرزهخوان حرفهای شده بودم. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را دنبال میکردم. گویا گمشدهای داشتم که میخواستم آنرا لابلای صفحات کتابها پیدا کنم. هر چه جلوتر رفتیم مشخص شد که یکی از مسائل اساسی من، خود کتاب و پدیده مطالعه بود. یعنی من شیفته کتاب، خواندن و صنعت نشر شده بودم. بیش از آنکه شیفته یک موضوع، نویسنده یا سرفصل علمی شده باشم. شیفتگیهایی در این حد هم داشتم اما اصل ماجرا برمیگشت به خود کتاب.
تجربه انس با کتاب در دوره دانشجویی سبب شد که بلافاصله بعد از دانشگاه جذب ایده ویترین کتاب شوم.
4) ویترین کتاب: ادبیات نوجوان
در دوره دانشگاه اثر کتاب و مطالعه را در زندگی شخصیام چشیده بودم. شیرینی لحظات کلنجار رفتن با کتابها ضرب شده بود در تاثیری که از خواندن گرفته بودم. هنوز که هنوز است خاطره مطالعه صفحات پایانی کتاب خوابگردها را در ذهن دارم. لحظاتی که آرام آرام طرح و نقشهای در ذهنم پدیدار میشد و مسیر زندگیام را جهت میداد.
در ویترین کتاب بنا به ضرورت مجبور شدم به مدت 4 سال فقط کتاب نوجوان بخوانم. تا پیش از ویترین من ابدا ارتباط جدیای با ادبیات داستانی نداشتم. در کودکی فقط کتاب علمی و دایره المعارف میخواندم و در دانشگاه درگیر علوم اجتماعی، روان شناسی و فلسفه بودم. اما در ویترین کتاب مجبور شدم داستان بخوانم. داستان نوجوان. کار به جایی رسیده بود که گاهی هفتگی 3 یا 4 کتاب نوجوان را باید بررسی میکردیم. تجربه بسیار درخشانی بود، اما همان جا دریافتم که برای انس با کتاب زمان مناسب همان زمانی است که خودم در کودکی با کتابها انس گرفته بودم. باید برمیگشتم به دوره کودکی و این چنین بود که سفر من به دنیای کتابهای کودکان آغاز شد. البته با یک فاصله چند ساله.
تجربه عملی ویترین کتاب من را به شدت ناامید کرد. از اینکه بتوان در کشور برای خواندن و ترویج کتاب کار اثربخشی انجام داد. قیمت کتاب، کیفیت کتابهای تالیفی، مشکلات صنعت نشر، اقبال کم مردم به خواندن، سرانه مطالعه پایین، بهم ریختگی مدارس، ناکارآمدی دانشگاهها و کلی عوامل جزئی مختلف. هر کدام از این مقولات برای ناامیدی همیشگی از فرهنگ مطالعه در کشور کفایت میکند. من هم چند سالی کار کتاب را کنار گذاشتم. اما میدانستم بالاخره سرنوشت ما دوباره بهم پیوند خواهد خورد.
5) فراموشی دوم: راه اندازی بردار
از کتاب فاصله گرفتم، اما جنس کار تربیتی و فرهنگی را رها نکردم. وقتی قرار شد ویترین کتاب را تعطیل کنیم، تصمیم گرفتم مجموعهای آموزشی برای بچههای مقطع ابتدایی تاسیس کنم. ناخودآگاه به همان گروه سنی مهم پرداختم. تجربه 5 ساله از بردار سبب شد تا من و تیم بردار با بیش از 2000 کودک ایرانی در سراسر کشور روبه شویم و مسائل و چالشهای این کودکان و خانوادههایشان را از نزدیک لمس کنیم. در کنار آن پدر هم شدم و روند رشد فرزندانم را در کنار کتاب مشاهده کردم. مجبور شدم برای شان کتاب بخوانم، شبها قبل از خواب در تاریکی اتاقی که برای خوابیدن مهیاست و در روشنایی روزهای تعطیل. با هم به کتابفروشی و کتابخانه رفتیم و رفتارشان را زیر نظر گرفتم. تجربه بردار و صد البته تجربه پدرشدن و دیدن تاثیر کتاب و مطالعه در شخصیت کودکان سبب شد که مجددا به مجرم به محل جنایتش برگردد و من به کتاب و کتابخوانی بپردازم.
6) راستا: کتاب کودک
نقطه شروع بحث راستا دقیقا این جاست.
دیدگاهتان را بنویسید